سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : جواد محمد زمانی
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قالب شعر : ترکیب بند

این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست           شهر پرآشوبِ امکان، کوچه‌راهی بیش نیست

یوسف دل را نگه دار از زلیخای هوس           بگذر از دنیا که دنیا قعر چاهی بیش نیست


کم بجو آب حـیات از تیرگی‌های وجود           تشنگی گاهی سراب است، اشتباهی بیش نیست

یابن آدم! روی گندمگون به روی خاک نه!           گاه اسباب نزول دل، گناهی بیش نیست

در صف میدان کجا از کاه باید کوه ساخت           کوه مائیم ای دلیران! خصم کاهی بیش نیست

روسپیدی‌های محشر با شرف آید به دست           هر کسی ذلت پذیرد روسیاهی بیش نیست

دل حـریـم نـور گـردد با نـگـاه فـاطـمه           آری آری! انتظار ما نگاهی بیش نیست

با نگـاهـش سـیـنـۀ ما وادی أیـمـن شود

هرچه داریم از تجلی‌های او روشن شود

هر که فرمان داد در پیش خدا تسلیم را           الحق از رفتار او آموخت این تعـلیم را

یــازده آئــیــنـۀ او آفــتــاب روشـن‌انــد           ساکـنان سایه نُه چرخ و هفت اقـلـیم را

کی به استقبال غیر از او پیـمبر ایستاد           در کجا دیدند جز او این همه تکریم را

او که با شوقش هزاران سدره و طوبی شکفت           او که با اشکش رقم زد کوثر و تسنیم را

او که نـامـش آبـروی دفـتـر تـاریخ شـد           او که رنگین کرد با خون صفحۀ تقویم را

رفت در آتش که گل‌های شهامت بشکفد           این چنین باید که رفتن راه، ابراهـیم را

پـیـرو زهـرا کجا تـرسد دگـر تهـدید را           پیرو زهـرا هراسان کی شود تحریم را

خطبه‌هایش یک به یک خوف و رجا را زنده کرد           ندبه‌هـایش بانگ زد مرز امید و بیم را

حال زهرا رفته و غم میهمان باغ اوست

این زبان حال مولایم علی در داغ اوست

از جهانی دل بُـریـدم، دلـبرم آمد به یاد           در خروش افتاد سینه، کوثرم آمد به یاد

شرحی از داغ شقایق در گلوی باد بود           نـاگهـان اوراق سرخ دفـتـرم آمد به یاد

خواستم سیلاب خون از دیده‌ام جاری کنم           ناگهـان اشک روان دخـتـرم آمد به یاد

آه ای دل! زائر پهـلوی مجروحش شدم           نالـه‌ها در بـین دیـوار و درم آمد به یاد

دست، بازوی تورم‌کرده را حس کرده است           آن دفـاع بـی‌نـظـیـر هـمسرم آمد به یاد

ای دریغا چوبۀ تابوت بر دوش من است           ای مـدیـنـه مـاتـم پـیـغـمـبـرم آمد به یاد

فـاطـمـیـه بـا غـم ام‌الـبـنـیـن هـمراه شد           آری آری! روضۀ آب آورم آمـد به یاد

روز محشر دست‌های او شفاعت می‌کند           رتـبـۀ سـقـا به روز محـشرم آمد به یاد

آرزومـنـدیم با لطـفـش نـظر بر ما کـند

دست‌های او گـره از کار دل‌ها وا کـند

نقد و بررسی